حلماحلما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

هدیه آسمونی

عکس کادوهای تولد

  این لباس رو عمو محمد شما زحمت کشیدن       این دوچرخه خوشگل هم بابا یدالله و مامان خدیجه خریدن عزیزم این عروسک موزیکال تاب سوار رو هم عمه سمیه زحمت کشیده این رو هم عمه زینب این رو به همراه یه استخر بادی که بعدا که باز شد عکسشو برات میذارم ،دایی علی خان زحمت کشیدن سعید آقا و مرجان خانوم (پسر دایی مامان) سپیده جون و علی آقا(دختر عمه مامان) عادل آقا و مهسا جون(پسر دایی مامان) خانواده آقا داوود(پسر  خاله بابا مجید) الهام جون و آقا مهدی به همراه علی کوچولو(دختر خاله مامان) حسین آقا و شکیبا جون(پسرخاله مامان) این کلاه ...
19 آبان 1394

گفتن کلمات و تقلید کردن

حلما جونی این روزا هرکاری که ماها انجام میدیم یا کلمه که میگیم سعی میکنی تکرارش کنی توپ.........................تو نینی.....................نینا اسب...................ات سه...................ته آقا....................قاقا دایی...............دادی مامانی .........مانی(البته ناگفته نمونه که بعضی وقت ها هم کامل و شمرده میگی ما ما نی) بابا مجید............بابا بجید آب بازی........آب بادی(وقتی میخوام ببرمت بشورمت همش میگی) ماست.......مات           ...
12 آبان 1394

علاقه زیاد حلما گلی به حیاط و البته بیرون از خونه

سلام گلکم.امیدوارم الان که داری این مطالب رو میخونی شاد و سلامت باشی و از خوندن مطالب لذت ببری چند روز پیش که من سرکار بودم و شما هم پیش مامان مریم بودی ؛مامان مریم تعریف میکرد که شما امروز رفتی چادر مامانی رو از روی مبل برداشتی و رفتی آشپزخونه بهش دادی و اصرار کردی که سرش کنه چادر رو و همش اشاره میکردی به در که شما رو ببره بیرون.و وقتی هم که رفتی میخندیدی و خوشحال بودی تازه وقتی میری تو حیاط دلت میخواد در و باز کنی بری تو کوچه  و اگه هم دسستو نگه داریم همش دستمونو پس میزنی که نگهت نداریم.بدو بدو میری لب جوی آبی که جلوی خونمون هست و میگی:آ ب ه و یه خاطره دیگه ازشما اینکه یخچال رو خیلی دوست داری هر جایی که باشی تا ببینی در ی...
12 آبان 1394
1